بسمه تعالی
شنبه
شب سوّم محرم الحرام۱۴۴۲
۱/۶/۱۳۹۹
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحَمد للهُ الذی هدانا سُبُلَ السلام و نَهانا عن التِّباع خُطُواتِ الشیطان، والصلاهُ و السلامُ علی اَفضلِ مَن دَعا الی سبیلِ ربِّه بالحکمهِ و الموعظهِ الحسنه، سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد صلی اله علیه و علی اهل بیته، الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین، واللَعنُ الدائم علی اعدائهم اجمعین مِن الآن الی قیام یوم الدین.
یا بقیه الله، آجرک الله فی مصیبهِ جدِّکَ الحسین صلوات الله و سلامه علیه.
خلاصه جلسات قبل
محور بحث ما، مقام اصحاب باوفای سیدالشهداء بود، که تقدیر الهی این گونه بود که امسال، در یک چنین فضایی به کلمات و کمالات و مقامات و حالات حضرت حبیب بن مظاهر صلوات الله علیه بپردازیم.
مطالبی در شبهای قبل خدمت عزیزان عرض کردیم، عبارتی در رابطه با حبیب بن مظاهر در کتب تاریخی آمده است که این عبارت را مفصلًا توضیح دادیم که حبیب بن مظاهر شخصیتی است که در کتب تاریخ با این عبارت از او یاد شده: «و کان حبیبُ بن مظاهر مِن أفذاذِ اصحابِ الحسین ع و من اکثرهم اخلاصًا و ولائًا له». اینها توضیحش داده شد. در پایان بحث شب قبل به اینجا رسیدیم که ما یک قُربِ منزلی داریم و یک قُربِ منزلتی. این را هم در شب قبل توضیح دادیم که آنچه که اَبدِ انسان را آباد میکند و سعادت در دنیا و آخرت را نصیب بنده میسازد، همین قُربِ منزلتی است. قُربِ منزلتی یعنی انسان در قلب امام، در قلب ولی، در قلب انبیاء الهی جا پیدا کند. این قُربِ منزلتی است.
عرض کردیم که در تاریخ هم نمونههایی داریم که دو نمونه را امشب عرض می کنم، بعد به بخشهای دیگری از شخصیت حبیب بن مظاهر بپردازیم.
یکی از شخصیتهای بزرگواری که از قُربِ منزلتی برخوردار بوده و قُربِ منزلی نداشته،جناب میثم تمّار است. میثم تمّار را شخصیتی مثل مرحوم آیت الله پهلوانی این گونه توصیف میکند که: «میثم تمّار از اصفیای اصحابِ سِرّ امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه بوده و حضرت، میثم را بر علوم کثیره و اسرار خفیّه آگاه کرده». بعد او از اصحاب امام مجتبی ع شده و سپس از اصحاب سیدالشهداء و تقریبا ده روز قبل از جریان کربلا در کوفه دستگیر میشود و به شهادت میرسد.
پس، اینجا میثم تمّار از اصحاب سِرّ بوده، از اصحاب امیرالمومنین ع بوده، سه امام را درک کرده، پیش از آمدن سیدالشهداء به عراق، او در کوفه دستگیر میشود و به همان شکلی که امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه خبر داده بودند، ده روز قبل از آمدن حضرت به سمت عراق به شهادت میرسد.
میثم تمّار از قُربِ منزلتی برخوردار بوده، پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم، میثم تمّار را ندیده اما میثم در قلب پیغمبر ص جا داشته است.
مرحوم شیخ مفید در کتاب الارشاد که یکی از مهمترین منابع شیعی است، در رابطه با میثم تمّار این عبارات را دارد که هر کدام از اینها حاوی نکاتی است که حالا به بعضی از آنها اشاره میکنم. میفرماید که: أَنَّ مِیثَمَ التَّمَّارِ کَانَ عَبْداً لِامْرَأَهٍ مِنْ بَنِی أَسَدٍ فَاشْتَرَاهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مِنْهَا وَ أَعْتَقَهُ وَ قَالَ لَهُ مَا اسْمُکَ قَالَ سَالِمٌ قَالَ أَخْبَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَّ اسْمَکَ الَّذِی سَمَّاکَ بِهِ أَبَوَاکَ فِی الْعَجَمِ مِیثَمٌ قَالَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقْتَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَاسْمِی قَالَ فَارْجِعْ إِلَى اسْمِکَ الَّذِی سَمَّاکَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ دَعْ سَالِماً فَرَجَعَ إِلَى مِیثَمٍ وَ اکْتَنَى بِأَبِی سَالِم [۱]. سابقه میثم را وقتی که نگاه میکنید، غلامی بوده که در ملک یکی از زنهای بنی اسد بوده، یعنی او غلام بوده، حُر نبوده است. حضرت امیر ع، میثم تمّار را از این زن خریداری میکند، او را آزادش میکند، میثم میشود حُر. سوال میکند که اسمت چیست؟ میثم عرض میکند، که اسم من سالم هست. امیرالمومنین ع میفرماید که اما پیغمبر ص به من خبری داده است که تو یک اسم عجمی داری که پدرت آن اسم را بر تو نامگذاری کرده و اسم عجمیِ تو میثم هست. ایشان عرض میکند که خدا درست میگوید، پیغمبرش هم همین طور و همچنین شما راست میگویید و اسم من در عَجَم میثم است. حضرت ع فرمودند که به همان اسم میثم برگرد، یعنی سالم نباش و اسمت میثم باشد. پیغمبر ص تو را با این نام میخواند.
پیغمبر او را ندیده. این جریان، یک جریان خاصّی است که حالا عرض خواهیم کرد کجا اتفاق افتاده. اسم سالم را رها کن و میثم باش. حضرت یک کُنیهای هم به او دادند به نام ابی سالم.
دیدار میثم تمّار با امّ سلمه همسر پیامبر
میثم به فیض شهادت میرسد، به همان شکلی که حضرت فرموده، منتها در همان سالی که او به شهادت میرسد، به حج مشرّف میشود.
وَ حَجَّ فِی السَّنَهِ الَّتِی قُتِلَ فِیهَا فَدَخَلَ عَلَى أُمِّ سَلَمَهَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا فَقَالَتْ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا مِیثَم[۲].
در همان سالی که به شهادت میرسد، میرود برای انجام اعمال حج. در این سفر حج، بر اُمّ سلمه وارد میشود که همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم است. از اینجا آن قُربِ منزلتی که عرض کردم استفاده میشود. اُمّ سلمه او را ندیده و از او سوال میکند که تو چه کسی هستی؟ من میثم تمّار هستم.
ام سلمه پاسخ می دهد که خیلی عجیب است این بیان، یعنی آرزوی انسان این است که این چنین موقعیتی پیش حضرت صاحب ع، داشته باشد.
قَالَتْ وَ اللَّهِ لَرُبَّمَا سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یُوصِی بِکَ عَلِیّاً فِی جَوْفِ اللَّیْلِ[۳]. اُمّ سلمه میگوید من بارها شنیدم که در دلِ شب، پیغمبر ص سفارش تو را به امیرالمومنین ع میکرد.
این خیلی مقام بالایی است. پیغمبر او را ندیده، اما میثم تمّار از قُربِ منزلتی برخوردار است. این ارزش دارد. در دلِ پیغمبر ص طوری جا دارد که در دلِ شب پیغمبرص بارها سفارش او را به امیرالمومنین ع کرده است.
وقتی اُمّ سلمه این را به میثم تمّار خبر داد، میثم عرض کرد که: فَسَأَلَهَا عَنِ الْحُسَیْنِ قَالَتْ هُوَ فِی حَائِطٍ لَهُ قَالَ أَخْبِرِیهِ أَنِّی قَدْ أَحْبَبْتُ السَّلَامَ عَلَیْهِ وَ نَحْنُ مُلْتَقُونَ عِنْدَ رَبِّ الْعَالَمِینَ إِنْ شَاءَ اللَّهِ[۴]. گفت حسین بن علی ع کجاست؟ فرمودند که در بیرون است. میثم گفت، بگویید بیاید، من دوست دارم به امام حسین سلامی بدهم. حالا اینجا را دقت کنید، معلوم است که اُمّ سلمه یک اخباری داشته: فَدَعَتْ لَهُ بِطِیبٍ فَطَیَّبَتْ لِحْیَتَهُ وَ قَالَتْ لَهُ أَمَا إِنَّهَا سَتُخْضَبُ بِدَمٍ[۵] عطری را برداشت و با این عطر محاسن میثم تمّار را مُعَطَّر کرد و فرمود: این محاسن به زودی با خونِ سرت خضاب خواهد شد.
ببینید عزیزان، میثم تمّار غلام بوده، حُر نبوده، همسایه پیغمبر نبوده، در خانه پیغمبر نبوده، فرزند پیغمبر نبوده، این راه برای همه باز است، این راه باز است!
او با تبعیت از کتاب و سنّت، فانی شدن در مقام نبوت و امامت و مقام نورانیت، به این کمالات راه پیدا میکند، که پیغمبر خدا در دلِ شب، سفارش او را به امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه میکند و بعد هم توفیق شهادت نصیبش میشود و در کوفه با آن وضعیت به دار آویخته میشود که داستانش، داستان خاصی است. شاهد ما این مسئله قُربِ منزلتی بود.
یکی دیگر از اینها، جناب اُویس قَرنی است. اُویس قَرنی پیغمبر خدا ص را ندیده، یک بار هم که به قصد زیارت حضرت میآید، مادرِ او به او اجازه داده بوده دیگر تا یک ساعت خاصی برگردد و وقتی میآید، میبیند که حضرت به خارج از مدینه رفته است، یک مقدار صبر میکند و میبیند که آن زمان دارد سپری میشود و توفیق زیارت پیغمبر را پیدا نمیکند. اما وقتی حضرت به مدینه میآیند، یک تعبیری دارند. تعبیر این است: إِنِّی لَأَشَمُّ نَفَسَ الرَّحْمَنِ مِنْ قِبَلِ الْیَمَن[۶]. من نسیم خداوند رحمان را از جانب یمن استشمام میکنم. او پیغمبر را ندید اما در دلِ پیغمبر جا داشت. از قُربِ منزلتی برخوردار بود. این اُویس قَرَنی از اولیای الهی است، از مشایخ اولیای الهی است، مشایخ اهل معرفت است و بعد توفیق پیدا میکند که در جنگ صفین در رکاب امیرالمومنین ع قرار بگیرد و چهل جراحت بردارد و به فیض شهادت برسد و در همان منطقه هم به خاک سپرد بشود.
بشارت اویس قرنی به امیر المومنین علیه السلام توسط پیامبر ص
اُویس قَرَن که از قُربِ منزلتی برخوردار بوده، پیغمبر ص را هم ندیده، امیرالمومنین ع جریانی را در رابطه با او نقل میکند. حضرت وقتی اُویس را میبیند، میفرماید که: فَقَالَ لَهُ مَا اسْمُکَ قَالَ أُوَیْسٌ قَالَ أَنْتَ أُوَیْسٌ الْقَرَنِیُ قَالَ نَعَمْ[۷]. اسمت تو چیست؟ می گوید اسم من اویس است، حضرت میفرماید که تو همان اُویس قَرَنی هستی؟ عرض میکند که بله یا امیرالمومنین. حضرت میفرماید: قَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ أَخْبَرَنِی حَبِیبِی رَسُولُ اللَّهِ ص أَنِّی أُدْرِکُ رَجُلًا مِنْ أُمَّتِهِ[۸]. پیغمبر ص به من خبر داد که من مردی را از امتش درک خواهم کرد، اسمش اُویس قَرَنی است. حالا پیغمبری که اُویس قَرَنی را ندیده، اُویسی که پیغمبر را ندیده، آن چنان عظمت دارد که پیغمبر اینها را امضاء میکند و میفرماید: یُقَالُ لَهُ أُوَیْسٌ الْقَرَنِیُّ یَکُونُ مِنْ حِزْبِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ یَمُوتُ عَلَى الشَّهَادَهِ[۹]. علی! اویس از حزب الله است و از حزب پیغمبر خداست، پایان زندگی او هم شهادت خواهد بود. یَدْخُلُ فِی شَفَاعَتِهِ مِثْلُ رَبِیعَهَ وَ مُضَرَ [۱۰]. دو قبیلهای که افراد کثیری داشتند، یکی قبیله ربیعه بوده و یکی قبیله مُضَر و پیغمبر میفرماید که به تعداد اینها، اُویس قَرَنی شفاعت خواهد کرد. پس ببینید، یک کسی که چوپان بوده و خودش مالک گوسفند و حیوانات نبوده، مردم میآمدند و گوسفندهای خودشان را در اختیار او میگذاشتند و او اینها را به صحرا میبرد، در اثر تبعیت، تا این اندازه که حتی حاضر نیست برای زیارت پیغمبر ص از حکم الهی در پیروی امر و نظر مادر تخطی کند، رها میکند و میآید، اما از قُربِ منزلتی برخوردار است و به آن کمالات میرسد که همین اویس قرنی کلمات عجیبی دارد، که اهل معرفت و اولیای الهی این کلمات را در کتابهای خودشان ثبت و ضبط کردند و در بعضی از جلسات این کلمات خونده میشود و افراد بهرههای معرفتی میبرند.
این دو نمونه که ذکر شد. پس راه باز است! راه بسته نیست! قیافه و جمال و ثروت و زن و مرد و اینها، هیچ دخالتی در این مسائل ندارد و عمده این است که انسان با بال همّت حرکت کند و تابع و سرسپرده انبیاء و اولیاء الهی باشد.
یکی دیگر از ویژگیهایی که جناب حبیب بن مظاهر دارد، این است که «و من شرطه الخمیسه».
یک گروهی را میگویند «شرطه الخمیس»، حالا عرض خواهم کرد که اینها یعنی چه. حبیب بن مظاهر شرطه الخمیس بوده، شرطه الخمیس همان رزمندگان ویژهای بودند که امیرالمومنین ع اینها را سازماندهی کرده بودند به نام شرطه الخمیس. برخی از مورخین نوشتند، اولین بار این واژه شرطه الخمیس بر زبان پیغمبر خدا ص جاری شده است.
واژه شرطه به معنای اعیان، اعیان لشگر و آن فرماندهان داخل لشگر است.
کلمه خمیس هم یعنی لشگر. من تفحص زیادی کردم که وجه تسمیه لشگر به خمیس چه هست، در بعضی کتب تفسیری اینطور آمده که: چون لشگر یک مقدمه دارد، یک یمین دارد، یک یسار دارد، یک ساقه دارد، یک قلب لشگر و چون پنج قسمت دارد، به آن خمیس میگویند. پس به لشگر، خمیس میگویند، چون پنج قسمت دارد.
یاران امیرالمومنین همه در یک پایه و یک سطح نبودند، از جهت رزمآوری، از جهت معرفت، اینها متفاوت بودند. اما یک گروه ویژهای رو امیرالمومنین ع سازماندهی کردند به عنوان شرطه الخمیس که اینها افراد بسیار برجستهای بودند که در لحظات خاص، حضرت اینها را به کار میگرفتند.
اگر بخواهیم امروز، مصداقی برای این شرطه الخمیس در این دوران نسبت به مقام عظمای ولایت مطرح کنیم، نظیر همین شهید بزرگوار، جناب حاج قاسم سلیمانی، نظیر شهید بزرگوار، جناب آقای طهرانی مقدم. که حالا یک توصیفاتی امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه نسبت به این شرطه الخمیس دارند که آنجا بیشتر عرض خواهم کرد. پس آن سپاه مخصوص و نیروهای ویژه، شرطه الخمیس امیرالمومنین بودند.
حبیب بن مظاهر در بین اینهاست. حبیب بن مظاهر در بُعد رزمندگی، دلاوری و حضور در میدانهای رزم، جزو شرطه الخمیس هست. اما یک بُعدی نیست، یک شخصیتی است که از جهت معرفت و کمالات معنوی در اوج میباشد که این را در یک بخش دیگری باید خدمت عزیزان عرض کنیم.
بیان امیرالمومنین در مورد یاران خاص خود
من تقاضایی که دارم، همه برادران و خواهران، خطبه ۱۱۸ نهج البلاغه را ببینند. خیلی کوتاه است و چند سطر بیشتر نیست. این توصیف امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه نسبت به یاران خودشان؛ یعنی همین یاران خاص، یعنی همین شرطه الخمیس است.
این را یادداشت کنید. در همین نهجالبلاغهای که با ترجمه مرحوم آقای دشتی است، خطبه ۱۱۸ را ملاحظه بفرمایید و این را جلوی چشمانتان بگذارید.
با مطالعه این خطبه چند سطری و کوتاه، انسان باید نسبت خودش را با امام و ولی جامعه بشناسد که در چه پایهای است؟ در چه مرتبهای است؟ چه کار دارد میکند؟ کجا قرار دارد؟
امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه، وقتی که شرطه الخمیس و این یاران خاص را توصیف میکند: و من کلام له ع فی الصالحین من أصحابه: أَنْتُمُ الْأَنْصَارُ عَلَى الْحَقِّ وَ الْإِخْوَانُ فِی الدِّینِ[۱۱]. شما کسانی هستید که حق را یاری میکنید. یاری کردن حق جلوههای مختلفی دارد. در یک جا وقتی یک شبهه اعتقادی مطرح میشود، انسان باید در میدان بیاید و دفع شبهه کند و این میشود یاری حق. در یک جا حمله نظامی صورت میگیرد، انسان برای سرکوب جبهه باطل و دفاع از حق، باید ورود کند. در یک جا یک گفتمان حقی مطرح میشود، انسان باید ورود پیدا کند و از این گفتمان حق دفاع کند و نگذارد این کار روی زمین بماند و زمین بخورد. حتی اگر همه منافع انسان آسیب ببیند. قُلِ الْحَقَ وَ إِنْ کَانَ مُرّا[۱۲] گرچه در برخی شرایط، حقگویی به کام انسان تلخ میآید، اما انسان باید حقجو باشد، حق طلب باشد، مدافع حق باشد. أَنْتُمُ الْأَنْصَارُ عَلَى الْحَقِّ یعنی شما یاریکنندگان حق هستید.
وَ الْإِخْوَانُ فِی الدِّینِ. برادران دینی هستید. ببینید برادران و خواهران، ممکن است انسان برادر نسبی داشته باشد، خواهر نسبی داشته باشد اما برادر و خواهر دینی نباشند. آن چیزی که ارزش دارد این است که برادر با برادر، خواهر با خواهر، برادر با خواهر، علاقه هاشان، مهربانیهاشان، مهرورزیهاشان بر اساس معیارهای دینی شکل بگیرد. حضرت میفرمایند: شما برادران دینی من هستید.
صلی الله علیک یا اباعبدالله، صلی الله علیک یا اباعبدالله، صلی الله علیک یا اباعبدالله.
[۱] الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد / جلد ۱ / صفحه ۳۲۳
[۲] همان
[۳] همان
[۴] همان
[۵] همان
[۶] کتاب غررالاخبار / صفحه ۲۶۸
[۷] همان
[۸] همان
[۹] همان
[۱۰] همان
[۱۱] نهج البلاغه (صبحی صالح) / خطبه ۱۱۸
[۱۲] -وسائل الشیعه،ج ۱۵، ص ۲۹۰